محافل مذهبی دوره 28

اطلاع رسانی مراسم مذهبی دوره 28

محافل مذهبی دوره 28

اطلاع رسانی مراسم مذهبی دوره 28

مردانِ مرد

بسم الله را گفته و نگفته شروع کردم به خوردن . 

حاجی داشت حرف می زد و سبزی پلو را با تن ماهی قاطی می کرد. 
هنوز قاشق اول را نخورده ، رو به عبادیان کرد و پرسید : عبادی ! بچه ها شام چی داشتن؟ همینو. واقعاً ؟ جون حاجی ؟

نگاهش را دزدید و گفت : تُن رو فردا ظهر می دیم . 
حاجی قاشق را برگرداند . غذا در گلویم گیر کرد .
حاجی جون به خدا فردا ظهر بهشون می دیم .
حاجی همین طور که کنار می کشید گفت : به خدا منم فردا ظهر می خورم .

  ادامه مطلب ...

حتما ببینید.


         

جمله از شهید خمّر در مورد ولایت:

« ما سی و پنج میلیون صفر بودیم و هیچ ارزشی نداشتیم وقتی عدد یک کنار ما قرار گرفت ارزشی بی نهایت پیدا کردیم. »شهدا اینگونه امام خود را شناختند؛ ما چگونه شناختیم ؟!!!      

       

« زیارت بخوان»

جوان گفت:« زیارت بخوان.»
پیرمرد گفت:« سواد ندارم.»
جوان شروع کرد به خواندن. سلام داد به معصومین تا امام عسکری (ع)
پرسید:« امام زمانت را می شناسی؟»
  ادامه مطلب ...

قضاوت با شما

همونطور که میبیند سر شهید زیر شنی تانک کاملا له شده...

لازم به ذکره که این اتفاق کمیابی در جبهه های دفاع نبوده،سپاه آرشیوی کامل از فیلم های جنگ دارد که هیچوقت در صدا و سیما پخش نمیشود چون نگاه کردنش کار هرکسی نیست...

براستی ما در روز حساب چه جواب آن ها را بدهیم؟

چقدر راهشان را ادامه داده ایم؟

یهود

یک کاتولیک، پروتستان، مسلمان و یهودی در حین صرف شام با هم صحبت میکردند.

… کاتولیک : من یک موقعیت عالی دارم …. می خواهم سیتی بانک را بخرم!

… پروتستان : من خیلی ثروتمندم و میخواهم جنرال موتورز را بخرم!

مسلمان : من یک شاهزاده ثروتمند افسانه ایم…. میخواهم مایکروسافت را بخرم!

سپس آنها منتظر شدند تا یهودی صحبت کنه….

یهودی قهوه خود را هم زد، خیلی با حوصله قاشق را روی میز گذاشت، یک جرعه از قهوه اش خورد، یک نگاهی به آنها انداخت و با آرامی گفت:

 

ادامه مطلب ...